بخش اول
با نگاهی به جایگاه استراتژی در ایران، به یک تصور غالب از استراتژی می رسیم، استراتژی به مثابه برنامه ریزی. متاسفانه در اکثر سازمان های دولتی و خصوصی ایرانی وقتی بحث از استراتژی به میان می آید توجه و تمرکزها به بخش محدودی از حوزه استراتژیک جلب می شود و گویی اجماعی ضمنی وجود دارد مبنی بر اینکه استراتژی برنامه ای برای آینده است. هربرت سایمون، متفکر برجسته مدیریت، در کتاب خود تعریف متفاوت و تامل برانگیزی را از استراتژی بیان نموده است “تصمیماتی که در گذشته منجر به بروز یک رفتار شده است یک استراتژی نامیده می شود”. با استناد به گفته سایمون می توان استراتژی را علاوه بر برنامه های مدونی که به اجرا در می آیند، الگو (وجود نوعی ثبات در رفتار گذشته) تلقی نمود. جالب اینجاست وقتی از مدیران سازمان ها درباره مفهوم استراتژی سوال می شود غالبا استراتژی را مبنی بر برنامه ریزی می دانند اما آنچه در عمل اتفاق می افتد همواره چیزی متفاوت با برنامه ی مدون آنها یا به عبارتی استراتژی آنهاست.
در اکثر حوزه های مدیریت افسانه ها بر واقعیت و حقیقت غالب شده اند. بطور مثال اگرچه به اهمیت و ضرورت یادگیری در مدیریت واقفیم اما کنترل آن چیزی است که بیش از همه بها داده می شود. در حوزه استراتژی هم به همین منوال است. تصور غالب موجود در سازمان های ایرانی نیز ریشه در همین مسئله دارد، بگونه ای که مدیران گمان می کنند وظیفه ی آنها تدوین استراتژی و وظیفه ی سایرین اجرای آن است به عبارتی مدیریت ارشد فقط فکر می کند و سایرین عمل می کنند. براستی با وجود این تصورات، جایگاه یادگیری کجاست؟ استراتژی های عامدانه (مبتنی بر برنامه ریزی قبلی) در واقع براساس همین تفکر مرسوم مدیران شکل گرفته است اما در استراتژی های مبتنی بر الگوهای خودظهور هر کسی، چه نامش تدوین کننده استراتژی باشد و چه اجراکننده، می تواند عمل به عمل و حتی تصمیم به تصمیم، آنچه در مسیر خود می آموزد را بعنوان استراتژی قلمداد کند.
وقتی در یک شرکت اتومبیل سازی ماشین جدیدی ارائه می گردد، براستی تصمیم برای ساخت این مدل چه زمانی گرفته شده است؟ چند سال پیش در سرتاسر اروپا داستانی درباره یک شرکت اتومبیل سازی بزرگ مطرح شد. مدیر ارشد این سازمان مشاورانی را استخدام کرد تا دریابند که تصمیم به ارائه مدل جدید از کجا نشأت گرفته است چون از شواهد امر مشخص بود این تصمیم توسط مدیریت ارشد سازمان اتخاذ نشده بود. اما آیا تصمیم گیرنده اصلی شناسایی شد؟ شاید هیچ تصمیم گیرنده اصلی وجود نداشت. ممکن است این مدل جدید در اثر هزاران تصمیم و رفتار مختلف در طی چندین سال، پا به عرصه ظهور گذاشته باشد. با این اوصاف، حال این سوال مطرح می گردد آیا استراتژی ها همیشه باید حاصل یک تصمیم یا برنامه قبلی (عامدانه) باشند؟ یا اینکه استراتژی هایی هم هستند که بدون برنامه قبلی ظهور می کنند؟
با تامل بیشتر در خواهیم یافت که هر فرآیند استراتژی در عمل و در واقعیت ترکیبی از یادگیری خود ظهور و کنترل عامدانه است. استراتژی تماما خودظهور از آنجایی که به معنای عدم وجود کنترل است، و استراتژی تماما عامدانه نیز به دلیل عدم وجود یادگیری، دور از ذهن به نظر می رسند. قبل از عمل سازمان، استراتژی ها به شکل برنامه هایی از پیش هدفگذاری شده می باشند، پس از عمل سازمان آنچه در عمل رخ می دهد تحقق یافتن بخشی از برنامه ها در معیت الگوهایی نوظهور خواهد بود. دیگر وقت آن رسیده تا از جادوی افسانه ها فاصله بگیریم و گامی به سمت واقعیت برداریم.
ادامه دارد …
پاسخی بگذارید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.